دستم می رود اما
دلم نمیخواهد که بنویسد.
افکارم به نرمی اما به شدت مشغول دمام است.
نوشتن از برای دمام می تواند صراط المستقیمی باشد به سوی نور، به عالم امکان و ...
بگذریم که باز هم...
باز هم اجر کارمان را دنیوی قیاس می کنیم و به دینار می سنجیم.
و نمی دانیم...
آیا به راستی نمی دانیم ؟؟؟
که به خروار می دهند.
همیشه در ذهنم مرور می کنم :
اصلا نمی دونم چی شد که اسمش رو گذاشتیم
دمام؟؟؟
اولین چیزی که وقتی به عاشورا فکر کردم و به یادم اومد
یه صدا بود، یه نوا، و یک دمام.
یا علی
التماس دعا.
مهلا مهلا یابن الزهرا(س)
هزار بار منتظر تو هستم هزار رکعت نماز به پیشواز آمدنت به جا می آورم من همه احساسم را نیمه شبی در سجده ای به درازای ابدیت فریاد می کنم من به تو قول می دهم که دلم را آنطور که تو می خواهی
آب و جارو کنم و نقش هر بیگانه را از در دیوار بشویم.